بر آب ها پرنده باد میان لانه صدها صدا پریشان بود .
پر آب های
پرنده ، بی طاقت بود .
صدای تند رخیس ، ونور، نورتر آذرخش، در آب، آینه ای ساخت که قاب روشنی از شعله های دریا داشت.
نسیم بوسه و
پلک توو
پرنده باد، شدند آتش و دود میان حنجره من، سکوت، دسته گلی بود
آشفته از سکون گران ، زیر پای من، لرزید صخره، در غم شط ها و رودها آزرده از فریب زمین، گم شدم زخویش ؛ در من شکفت شوق وصال کبود ها :
– ای مژده اطاعت دستان وزا نوان ! ای انتظار های دراز غریزه ها ! با زیور رضایت آرایشم دهید . ای بر کشیده در تن من التهاب ها ! با کام دختران کف آرامشم دهید. ای جام های پر گل ومست جزیره ها ! آن دورها چه می گذرد، در ذهن روشن کفها ؟