مرا پرنده گی بدین دیار هدایت نکرده بود: من خود از این تیره خاک
رسته بودم چون پونه خود روبی که بی دخالت جالیز بان
از رطوبت جوباره ئی
این چنین است که کسان مرا از آن گونه می نگرند که نان ازدسترنج ایشان میخورم و آنچه به گند نفس خویش آلوده می کنم هوای کلبه ایشان است.
حال آنکه
چون ایشان بدین دیار فراز آمدند
پشت پافشاری ، پشت ضخامت پشت نومیدی سمج خداوندان شما وحتی و حتی پشت پوست نازک دل عاشق من زیبایی یک تاریخ تسلیم می کند بهشت سرخ گوشت تنش را به مردانی که استخوانهاشان آجر بک بناست بوسه شان کوره است و صداشان طبل و پولاد بالش بسترشان
یک پتک است.