کتاب زیگموند فروید: نوشته های فروید، به دلیل سرشت ویژه شان، هنوز هم در حوزه روانکاوی نوشته های کلاسیک و معتبر و همگام با زمان به حساب می آیند و خوانده می شوند و از این نظر در حوزه ی علوم منحصر به فرد هستند، زیرا در دیگر علوم، نوشته های بنیانگذاران هر علم معمولا امروز فقط به دلیل جالب بودنشان از نظر تاریخی مطالعه و بررسی می شوند.
کتاب زیگموند فروید اثر پاتریک جی ماهونی است که توسط خشایار دیهیمی ترجمه شده و توسط نشر نسل قلم در سال 1373 منتشر شده است.
زیگموند فروید در یک خانواده ی یهودی طبقه ی متوسط در سال ۱۸۵۶، در جایی که اکنون قلمروی جمهوری چک است متولد شد. او عشق عمیقی به مادرش داشت که او را «زیگی طلایی» خود می نامید، و خصومتی همان قدر عمیق با پدرش داشت، که احتمالاً تهدید کرده بود که آلت جنسی زیگی کوچک را قطع می کند اگر دست از لمس آن نکشد.
زندگی حرفه ای او یک موفقیت یک شبه نبود. او به عنوان یک دانشجوی پزشکی جوان، صدها مارماهی نر را در تلاشی ناموفق برای یافتن اندام های تولید مثل آن ها تشریح کرد، و در نهایت موفق به انتشار هیچ چیز در مورد این مبحث نشد. آن گاه، توجه خود را به یک داروی بیهوشی هیجان انگیز جدید معطوف کرد، و خواص شگفت انگیز آن را اعلام کرد. اما متاسفانه معلوم شد که کوکائین خطرناک و اعتیادآور است، و فروید مجبور شد دست از حمایت استفاده ی پزشکی از آن بردارد.
چند سال بعد، او بالاخره شروع به ترسیم خطوط کلی رشته ای کرد که نهایتاً نام او را بر سر زبان ها می انداخت: نوعی طب روانشناسی جدید به نام روانکاوی. مطالعه ی برجسته ی او کتابش در سال ۱۹۰۰ به نام «تفسیر رؤیاها» بود. کتاب های بسیاری به دنبال آن آمدند، که مهمترین شان عبارتند از آسیب شناسی روانی زندگی روزمره (۱۹۰۱)، موارد «هانس کوچک» و «موش مرد» (۱۹۰۹)، دگرسوی اصل لذت (۱۹۲۰) و تمدن و ملالت های آن (۱۹۳۰).
علی رغم موفقیت وی به عنوان دکتر، نویسنده و متخصص روانشناسی، او اغلب ناراضی بود. او به کارش اعتیاد داشت و نزد یکی از دوستان خود اعتراف کرده بود «نمی توانم زندگی بدون کار را واقعاً راحت و آسوده تصور کنم». او در طی بخشی داغ و فعال از تحقیقات خود، ثبت کرد: «بیمار اصلی که مشغله ی من را تشکیل می دهد خودم هستم».
زیگموند فروید می توانست نسبت به همکاران خود بسیار حسود باشد. یک بار در حین تماشای سخنرانی کارل یونگ از هوش رفت، و تقریباً تمام دانش جویانش را از دیدن آلفرد آدلر منع کرد. متقاعد شده بود که بین ۶۱ تا ۶۲ سالگی خواهد مرد، و فوبیای عظیمی در مورد آن اعداد داشت. یک بار در طول اقامت خود در آتن وقتی شماره ی اتاق اش ۳۱، یعنی نصف ۶۲ بود، حمله ی عصبی به او دست داد. او خودش را با سیگار محبوب خود آرام می کرد، اما در مورد آن هم بسیار آگاه بود، زیرا فکر می کرد که جایگزینی برای عادات خودارضایی قبلی وی است.
با این حال، اندوه ها و اضطراب های خصوصی او در واقع بخشی از بزرگ ترین سهم او در علم بودند: تحقیقات او در مورد ناراحتی های عجیب ذهن انسان. کار او به ما نشان می دهد که بخش آگاه و عقلانی ذهن، به بیان وی «حتی در خانه ی خودش صاحب اختیار نیست». و ما تحت کنترل نیروهای رقیب قرار داریم، که برخی فراسوی ادراک آگاهانه ی ما هستند. ما ناگزیر از توجه به نظریه او هستیم، هر چقدر هم که برخی از نظریات او ممکن است عجیب، ناخوشایند یا طنزآمیز به نظر برسند، زیرا شرح فوق العاده روشنگری به ما می دهد که چرا انسان بودن به راستی بسیار دشوار است.